پست‌ها

نشسته غمزده در اوج خویشتنداری

 نشسته غمزده در اوج خویشتنداری به کُنج خلوت سلّول حبس اجباری فضای ذهن و غم جانفزای محرومان که مانده خانه بدون درآمد و کاری چه مردها و زنان عزیز محترمی اسیر پنجه دیو پلید بیکاری چه مردمان گرفتار آبرومندی رضا به مرگ خودند از فشار ناداری شود که وضع زمان عبرتی پدید آرد بشر دوباره رود روبسوی بیداری خدا کند که شود عبرت توانمندان برای رفع نداری نموده همکاری قدم گرفته بشکرانه توانائی که حل شود ز کسی مشکل و گرفتاری خدا کند که بشر فارغ از حکومت ها کند به جوی جهان مهربانیش جاری خدا کند که درآید ز آستین دستی بگیرد حقّ ضعیفان ز هر ستمکاری به هر کجای جهان رفته با توانائی گرفته حقّ وطن را کند طلبکاری .

از هرطرف که نگاهت کنم وطن

 از هر طرف که نگاهت کنم ،وطن خواهم که جان به فدایت کنم،وطن پهناوری وَ نداری تو انتها جان را نثار صفایت کنم ،وطن مفتونِ عشقِ تو هستم و عاشقت دُرّ و گوهر به بهایت کنم ، وطن دارم زِ بوم و برت خاطراتِ خوش چشمان خود کفِ پایت کنم ، وطن

خواهی که در این جهان کنی کارستان

 خواهی که در این جهان کنی کارستان بایدکه نبوده همچو بیدی لرزان هرکس نتواند بنشیند نزدت ، دیدار تو باید که نباشد آسان در روز جزا حساب انسان ها سخت رد میشود هرکسی شود یارش بخت باشد اگر اندک احتیاط ، اندک فکر ایمان و عمل نماید او را خوشبخت فرمود خدا که یار هرکس شد بخت در راه عقیده میشود او سرسخت ، هرکس که خدا بگیرد از او دستش، یعنی که شود ز رنج هستی راحت دارد به دلش انرژی عالم را تعظیم کند بروز و شب خاتم را بیدار شود ز خواب غفلت آرام از سینه خود دور کند ماتم را .

قرنی که پشت سر رفت قرنی پر از خسارت

 قرنی که پشت سر رفت قرنی پر از  خسارت جنگ و گریز دائم بین ضعیف و قدرت دل ها پر از عداوت برلب سخن  زِ بخشش عالم پر از تناقض لبریز عشق ونفرت هر سو پر از نفاق و در جستجوی وحدت از خشتِ اوّلش کج از این خراب عمارت حرف و سخن درستی بوده عمل خلافش راهی پر از خسارت پر بوده از حکایت هرجا امانتی بود دست خیانتی بود تا مقصدی نرفته بار کج و خیانت با خالق وجهانش، باعاشق ومرامش باصادق وکلامش حرف و سخن به نخوت بوده همه گرفتار از شرق و غرب عالم قرنی پر از خسارت قرنی همه روایت .

هوا پس باشد از دست حماقت

 هوا پس باشد از دست حماقت بود عنوان جعلی یک سعادت گروهی در پی نشخوار فکری به مدرک رو نموده بی لیاقت تلاش و سعیشان القاء عنوان براشان دکتری آمال و غایت نه دکترهای اهل فضل و دانش فقط نامی تهی از علم و زحمت شبانگاهان به بستر رفته ، صبحش شدند دکتر پس از یک استراحت اگر با زحمت خود گشته دکتر عمیق هستند و دستان کرامت نباشد ادّعائی در کُنش ها شود ساطع ز گل بوی لیاقت گرفتاری ز دست عقده ای هاست گرفته دکترا یکشب به سرعت زبان سرخ سرها داده بر باد به سبزی رو کنم تا گشته راحت .

فضا طوفانی و آنها نبودند

 فضا طوفانی و آنها نبودند به ساحل استراحت مینمودند ز دریا آمده کشتی و آنها غنائم را طلبکاری نمودند برای باج ناحق با دورنگی شهیدان را دروغی میستودند پس از یک مدّت کوتاه به رندی وطن را از من و از تو ربودند .

شده انسانیت بازیچه دست طمعکاری

 شده انسانیت بازیچه ی دست طمعکاری نصیب دشمنم شادی نصیب من گرفتاری هوا سرد است و من تنهای تنهایم و بدعهدی دهد فرمان طغیان در گذرگاه وفاداری در این حیرت سرای ناجوانمردی به تو خالق پناه آورده ام شاید برای من کنی کاری نمائی کنترل تا بر سر جای خودم باشم بترسد اشتباه از من نیاید سویم هرباری .

ببین هادی تو تکخالی دلاور

تصویر
 ببین هادی ، تو تکخالی دلاور جهان را کرده ای زیبا و بهتر شده پر از تو جای خالی ما وطن با زحمتت در بام دنیا بخند چون گل ، بیاید فصل دیگر کنی غوغا به لطف حق تو بهتر تو مرد بی نظیر خاک ایران تو هستی از نژاد پاک و خوبان جهان است و تو در آن قهرمانی شد از تو زنده از نو پهلوانی نشان دادی که از نسل کیانی تو هرکاری بخواهی میتوانی مگر سانتو نیاوردی به ایران نکردی عالمی را مات و حیران؟ کنی تمرین مرتّب بی کم و کسر بود حقّ تو سرداری در آن قصر در ایران سینه های بیشماری کنند از دوری تو بیقراری عملکرد تو شادی آفرین است وجود نازنینت بهترین است تو هستی عشق ما هادی چوپان بتو میبالد اکنون خاک ایران دعای ما که تو تا فصل دیگر کنی فتح جهانی را مکرّر به همّت با تلاش و کوشش خوو رَوی بر روی سکّوهای برتر .

روز شعر و ادب

 #روز_شعر_و_ادب و چشم زمین تَر باشد اُفق معرفت از ظلم مکدّر باشد عرض تبریک و ادب خدمت اصحاب هنر دارم امّید که هر ساله مقرّر باشد همه یکدست وَ یک دست شود چون یک مشت مشتِ ما بر دهن ظلم مکرّر باشد گیتی و هرچه در آنست تلاطم دارد یک چریک است وجودی که سخنور باشد آرزویم دل بیدار و نگاهی روشن، خواب غفلت به وطن از همه بدتر باشد یاد استاد بخیر و سفرش ایمن باد شهریاری که به شعر و سخنش سر باشد #احمد_یزدانی Kootevall.blog.ir

در جواب شاعر هم عصر خود

 در جواب شاعر هم عصر خود گلشن ، امیری شکوه کرد از پیری و از حسّ و حال ناگزیری گفت پیری مدخل مرگ است و راه رفتن از آن میبرد با خود چو رفتی هرچه پیش آید تو گیری من به او گویم که پیری ابتدای بهره بردن هرچه کِشتی میدهد بهره به ثروت یا فقیری در تماشاخانه ی گیتی بود از گونه گونی نَفسِ انسان روشن همچون آینه از خوپذیری هست انسان آدمی قائم به خوی آدمیّت ، هرچه انسانی شود انگیزه او را در دلیری ، کودکی هست و جوانی هست و یک دنیا تمنّا؟ غفلت از فعل آورد همراه با فاعل اسیری چون جوانی را به غفلت سرکنی هنگام پیری ، میشود اسباب رنج و حسّ و حال نیمه میری مجلسی سنگین و شک دارم بگویم با بلندی پیری است اوج فراز و میوه هایش دستگیری میرسد از ناگریزی هرکسی را حال پیری این شتر می خوابد آخر یا به زودی یا به دیری . #احمد_یزدانی

روز جهانی خر

 هشتم ماه مه روز جهانی خر است، هرکسی از خود چه زیبا می سراید زندگی ، گوئیا دنیا همه خر بوده او تاج سرش این که از خر می نویسد با تمام زیر و بم کودکی بود و جوانی بود و او بود و خرش هرکه باشد همدم او دیده او را صبح و شب با خرش می رفت و می آمد و در دورو برش خر تمام خواهش و دنیا و دینش بوده است می پرستید او خرش را خر عزیز و دلبرش باشد هرکس را خیالی در سر و رازی به دل میخورد هرکس شرابی را که دارد ساغرش خرسواری میکند هرکس سرانجامش خر است خر بگیرد عالمش را تا شود تاج سرش این جهان باشد تئاتر و کار ما بازیگری ، هرکسی نقشی کند بازی که دارد باورش .

شد وبال گردنم دستی که بود

 شد وبال گردنم دستی که بود یار من یک عمر ، یاری مینمود در نهایت پس گرفت هر کرده را ذات دنیا را نموده وانمود . هرکه دل داد دلربا شده است kootevall.blog.ir

بنده شدن چه سخت است

 بنده شدن چه سخت است شاه شدن چه آسان                        باختنِ به عشق است ، بردنِ گویِ ایمان     درکِ وقوف کردن ، آمدنِ به مشعر ،     جز قدمی نمانَد تا به جنابِ شیطـان     سنگ نمیتوان زد ، جایِ کسـی به ناکس     سنگ بخود بزن تا ، دیو شوَد هراسان     فرق چه میکند تا ، خیره سَـریم با خود     سلسله الذّهب با سلسله های عرفان چشمه ی نور بودن ، ساقیِ شور بودن     عیدو دِگَر بهانه است ،فطرو غدیرو قربان احمد یزدانی

باید که به عالمی نمائی تمکین

 باید که به عالمی نمائی تمکین تا گفته به تو که داری اندک از دین چون ساکت و مات بوده تسلیم شوی هستی تو نظرکرده ای از شرع مبین از دست گروه مرتجع ، بی منطق در کشور تاریخی ما حاکم کین وارونه شد هر اصول از دین حالا یک ملّت افسرده به جا ماند چنین هرکس که به تن نموده رختی از آن آزاد کند به غیر خطّش توهین ، تا دین و دیانت مجازی حاکم باشد متدیّن حقیقی بی دین ، تفسیر شود اصول دین چون خودسر سوراخ دعا گم شد و مردم غمگین ایمانِ به خالق جهان در قلب است باقی چو دکانی که دونبش است ببین.

رفت در گورش زمستان

 رفته در گورش زمستان و بهار آمد و شد گلعزاران روزگار حال و روز عالم از او شد عوض گل رسید ، آمد از او شادی به بار بلبلان در شاخه ساران در طرب چلچله از شور مستی بیقرار ترسم از پایان این شادی بود کاش میشد تا همیشه ماندگار ذات تغییر است رسم روزگار گاه شادی گاه رنجش برقرار منتظر هستم که تا راحت شوم رنج بیماری کند از من فرار شک ندارم من که روزی میشود میرود از یاد عالم این بهار .