شهرساعتهای تکراری
میدانی اینجا شهرِ ساعتهایِ تکراریست میدانی اینجا خون به رگهای سخن جاریست میدانی اینجا شهرِ عیّاران ، همه مستند میدانی اینجا زخمِ دل را با ادب بستند اینجا زِ سوزِ سینه سوزِ سردِ کوهستان جاریست در هر درّه ای آتش ،ببین انسان اینجا تمامِ عمرِ تو در لحظه ای طرد است اینجا اگر لازم شود هرزن خودش مرداست آنی که می آید زِ راهِ دور او بخت است بازی نکن با آبرو ، تاوانِ آن سخت است با چند به به گول خوردی فکرِ بد کردی خود را برادر خوانده خواندی ،راه سد کردی آنجا که باید فکر میکردی نکردی تو چون فکرِ بد کردی ، زرنگ ، مردود میگردی سوراخ و مارو داستانِ راست گردیدن چشمی اگرباشد به راحت میتوان دیدن دستی اگر نوری دهد ، دستی بگیرد نور ثابت شد این حرف و سخن پرسش نکن شب کور در محضرِ عقل و شرف باشد تجسّس بد هرکس گرفتارِ تجسّس شد یقین نامرد. احمدیزدانی http://www.deemeh.blogfa.com firouzkooh.blogsky.com kootevall.blog.ir