پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب نیلوفر،حیاط،ذهن،احمدیزدانی

نیلوفر

نیلوفران قشنگ حیاط ذهن پیچید بر ستون حیات جهان من چون شعله ای که بیفتد به جان باغ آتش کشید هستی من با زبان من هرجا که پانهاده و آرام بوده ام آمد و تیره نمود آسمان من کردم یقین که چو اهریمن من است مأمور بی ثباتی روح و روان من من در جهاد دائمیم با هوای او مثل خوره شده در خانمان من محکوم هستم و او مثل قاضی است تیر نگاه وی و آهوان من من در جهاد اکبرو او دشمن من است این است قصّه ی من ؛ داستان من.