فقر
kootevall@gmail.com از بین دوتا کوچه پریشان میرفت از مرز حدوث کفرو ایمان میرفت با یک شکمش دو طفل زلئید از فقر بدبختی و نکبتش به دامان ، میرفت از کفر گذشت و شرک آمد به میان در سفره ی فقری که ندارد ایمان آبستن سیری اند مشتی خودخواه بدبخت بزاید غم و دردو حرمان احمدیزدانی