نارفیقی روزگار
به نارفیقی این روزگار میخندم بریش سلطنت شام تار میخندم سپیده می دمد و شب فرار خواهد کرد، به حال غم که ندارد قرار میخندم.
ای خالق عالم خدای شب و شبنم راه نجاتی کن برای من فراهم از گوشهٔ زندان خودخواهی رها کن از ابر خوشبختی بباران در سرایم .