پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۴

قدر

از صــــدای سخـــن عشـــق ندیدم خـــوشتــر بعد۴۰ســال شنیــــدم سخنــــانی که مپــــرس گفتگــــو کـــــردم وگفتــــم سخنــــانی از دل پر کشیدم به کمینــــگاه کســـانی که مپــــرس این حوادث که میان مـــــن و تو میــــــگذرد گفتمـــانیست میـــان دو جهـــانی که مپـــرس مــــن و اوضــــاع زمــانه به فرازو به فرود تو چو آرامش مهتـــاب و چنانی که مپــــرس زلـــــزله بودم و از پای نشستـــــم اکنـــــون ش ده ام مانده به جـــا ساختمـــانی که مپـــرس شب و حیرانی و امـــواج وتلاطــــم بگذشت مانده اکنون پس از آن نام و نشانی که مپرس از سفر گفتی و غــــربت و زن و فـــرزندان گفتــــم از حســرت دیدار و غمانی که مپرس تــــا نیــــایی و نبینــــم نبــــــود آرامـــــش می شــــوم با رخ تو همچو جوانی که مپرس آمــــدی حــــرف زدی دختـــر رز خنـدان شد روحم آزاد شد از بنـــد گــــرانی که مپــــرس کوتوال

بوی مادرم

تصویر
بوی مادر مادرم عمرو جوانی دادو اکنون پیر شد سوخت شمع و نیست نورو از رمق دیگر اثر طرد کردند آن عزیزانی که بودند از وجود مدّعی راهی نشانم داد در پیرانه سر خانه های سالمندان بود راهِ حلِّ او وای بر احوال من ٬احوالِ ابناءِ بشر مادرت را گر تو بسپاری به آن صحن وسرا میشوی راحت ٬مزاحم هست او وقتِ سفر طاقتم از راهنمایی های او شد طاق ٬ تا برخروشیدم به او گفتم ٬کَرَم ٬ از گوش کَر با رذالت او دفاع میکرد از امیالِ خود گفت معنایی ندارد این زمان مادر ٬ پدر زندگی درعصرِصنعت٬عصرِثروت سخت هست گفتمت راهی که باشد بهترین و بی خطر صبر کردم تا سخنرانی به انجامش رسید گفتمش خوشبخت انسانهای دوران حَجَر گر چه در ظاهر نیاید بوی خوش اکنون زِ او هست از هر بوی عودو مُشک و عنبر خوبتر ننگ دارد گل چو تو خاری ببیند در کنار طالب است او بر دعای مادرش وقت خطر. احمدیزدانی۹۳/۶/۵ فیروزکوه

آقا

جمعه ها منتظریم و تو نیایی آقا چشم در راهِ شما بوده  بیایی آقا تا نیایی نشود هستی و بودن کامل گُم شده راه و شما راهنمایی آقا

آخر عالم

تصویر
روزیکه فروغ دیدگانــت کم شد پدر ارجمندم مرحوم جناب موسی یزدانی بزرگ خاندان یزدانی که ۲۸ سال از فراقش میسوزم ۹۳/۵/۲۷ شادیِ جهان برای من ماتم شد وقتیکه که نبینمت نباشــم بهتر ای مرگ بیا که آخرِ عالـم شد. احمدیزدانی

خواص خورشید

تصویر
در کلاسی معلمی پرسید خاصیت ها چه هست؟از خورشید؟ گفت تنبل !  ندارد او سودی هست آتش ٬ ندارد او دودی روز باشد که ما نخواهیمش لازم است شب ٬ که ما نداریمش. کوتوال خندان

ملاقات عمومی

تصویر
کوتوال خندان (طنز) شیری به ملاقات شغالی بیکار تا دفتر او رفت به صد قول و قرار بیکار چه گویم او به چرتش مشغول در پشت در اطاق جمعی بسیار تعریف ز خوبی و کمالش از ترس باور شده بر شغال مشت از خروار روز از نو و روزگار هم نوع دگر ارباب رجوع و انتظارو آزار روزی که ملاقات عمومی بوده تشریف نداشت از فراوانی کار خندیدم و با مدیر دفتر گفتم مفت است ز ارباب تو حرف و گفتار وقتی که خودش نیست یقینا دارد با جن و پری می کند ایشان دیدار. کوتوال خندان

ترک سیگارم

برای ترک سیگارم پس از سالها هرگز نخواهم کشید   این وبلاگ شاهد پیمانم  با خودم  رفت خالی به سفـــــر قاصـــدک و اکنـــون هـــا داده ام دســت به سیــگارو شب و افســـون هــا اشک باریدم و شــب خیــس و به دستـــم چتری خشکســالی نکنــــد خشــــک تن کــــارون هــــا عاقبـــــت کنـــده کشیــــدم و نمــــودم خاکـــــش بور کــــردم ز تعصــــب طمـــــع مجنــــون هـــا خوشکل وشادو سفیدم پس از عمری غم ورنج هــر چه آید پس از این نیست کــم از قارون ها. کوتوال

الماس

برق الماس است از انگشتری   از نگین روزگاران دست تو عالمی حیران از برق نگین مانده در چشم انتظارو  مست تو نازنینی  من از این رو عاشقم  عاشق و شیدای لبهای تنور  هم تنورو  هم  سمورم چون گذشت  مانده برجا زخم عشق پست تو یا بیا با من بمان  یا شمع شو تا سحرگه در خودت از غم  بسوز بلبل و پروانه  و گل با تو اند نیست میگردند  بهر هست   تو . کوتوال

کوچکان

کوچکان بزرگ اندیشه آنقدر زیرک و زبل هستیم که به هر حقه و کلک باشد ندهیم جا درون این بیشه به بزرگان فرصت اندیشه کوچکی راه و رسم خود دارد هر بزرگی نیابد این پیشه گرچه باشد بسی هنرپیشه کار دنیا ببین و رسم طمع که به این کوچکی ما هم نیز چشم دارندو در سر اندیشه به زبان کوچکی کنندو به دل هست سودای سود  اندیشه. کوتوال

غزه

این بار وقت حضور جنازه ها دنیا چه عارفانه به دنبال آن گریست مهتاب بود و پلنگ زمانه هم در غزه  کودکانه به دنبال آن گریست از بس به سینه ی عذرا سکوت بود وامق هم عاشقانه به دنبال آن گریست در سوگ کودکان و زنان ضجه می زنم باید که مومنانه به دنبال آن گریست فریاد از پس تابوت ها ؟ چرا ؟ باید که خون فشانه به دنبال آن گریست سهراب بود و غریبانه کشته شد رستم چه دشمنانه به دنبال آن گریست. (کوتوال)