الماس
برق الماس است از انگشتری از نگین روزگاران دست تو
عالمی حیران از برق نگین مانده در چشم انتظارو مست تو
نازنینی من از این رو عاشقم عاشق و شیدای لبهای تنور
هم تنورو هم سمورم چون گذشت مانده برجا زخم عشق پست تو
یا بیا با من بمان یا شمع شو تا سحرگه در خودت از غم بسوز
بلبل و پروانه و گل با تو اند نیست میگردند بهر هست تو .
کوتوال
نظرات
ارسال یک نظر