پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۱۴

روزگاران

تصویر
بنام خدا خانه ای بود و در آن شادی بَسی بود صاحبخانه در شهرش کسی رفت و آمد بود  هرروزه در آن میشد حل ،بسیار مشکل ها ،از آن مردِ خانه مردِ پاک و راست بود تکیه اش بر (خالقِ یکتاست)  بود همسرش دستی گشاده رویِ باز مادری غمخوار ، با سختی بساز دورِ او بودند زن هایِ زیاد هر کسی از مشکلی میکرد یاد راهِ بخشش را ، خدایش می گشود حلّ مشکل   از خلایق مینمود داشت ایشان چار فرزندِ پسر بود تاجِ دختری او را به سر سه معلّم سه برادر بوده اند بر پدر همراه و یاور بوده اند کار بود و مستغلّاتِ زیاد ثروتی دائم بسویِ ازدیاد باد تغییر آمد و بر باد داد هر کسی در راهِ دیگر پا نهاد سه برادر چپ شدند از راستی یافت محصولاتِ خرمن کاستی ابتدا بودند مثلِ دیگران مشترک در ایده و همراهِ آن بعدِ تثبیتِ نظام و انقلاب راهِ دیگر را نموده انتخاب کارشان در راهشان بالا گرفت جسمشان آخر به زندان جا گرفت سالها در خانه غوغا شد زِ حرف جنگ ها شد، فتنه برپا شدزِ حرف مردِ خانه مرکزِ اندوه بود آب شد ،هرچند مثلِ کوه بود دشمنان و ریزه خواران و نَدیم کرده یاد  از توسری هایِ قدیم بیشه شد خالی زِ شیر و بی بص