پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۲۴

روز شعر و ادب

 #روز_شعر_و_ادب و چشم زمین تَر باشد اُفق معرفت از ظلم مکدّر باشد عرض تبریک و ادب خدمت اصحاب هنر دارم امّید که هر ساله مقرّر باشد همه یکدست وَ یک دست شود چون یک مشت مشتِ ما بر دهن ظلم مکرّر باشد گیتی و هرچه در آنست تلاطم دارد یک چریک است وجودی که سخنور باشد آرزویم دل بیدار و نگاهی روشن، خواب غفلت به وطن از همه بدتر باشد یاد استاد بخیر و سفرش ایمن باد شهریاری که به شعر و سخنش سر باشد #احمد_یزدانی Kootevall.blog.ir

در جواب شاعر هم عصر خود

 در جواب شاعر هم عصر خود گلشن ، امیری شکوه کرد از پیری و از حسّ و حال ناگزیری گفت پیری مدخل مرگ است و راه رفتن از آن میبرد با خود چو رفتی هرچه پیش آید تو گیری من به او گویم که پیری ابتدای بهره بردن هرچه کِشتی میدهد بهره به ثروت یا فقیری در تماشاخانه ی گیتی بود از گونه گونی نَفسِ انسان روشن همچون آینه از خوپذیری هست انسان آدمی قائم به خوی آدمیّت ، هرچه انسانی شود انگیزه او را در دلیری ، کودکی هست و جوانی هست و یک دنیا تمنّا؟ غفلت از فعل آورد همراه با فاعل اسیری چون جوانی را به غفلت سرکنی هنگام پیری ، میشود اسباب رنج و حسّ و حال نیمه میری مجلسی سنگین و شک دارم بگویم با بلندی پیری است اوج فراز و میوه هایش دستگیری میرسد از ناگریزی هرکسی را حال پیری این شتر می خوابد آخر یا به زودی یا به دیری . #احمد_یزدانی

روز جهانی خر

 هشتم ماه مه روز جهانی خر است، هرکسی از خود چه زیبا می سراید زندگی ، گوئیا دنیا همه خر بوده او تاج سرش این که از خر می نویسد با تمام زیر و بم کودکی بود و جوانی بود و او بود و خرش هرکه باشد همدم او دیده او را صبح و شب با خرش می رفت و می آمد و در دورو برش خر تمام خواهش و دنیا و دینش بوده است می پرستید او خرش را خر عزیز و دلبرش باشد هرکس را خیالی در سر و رازی به دل میخورد هرکس شرابی را که دارد ساغرش خرسواری میکند هرکس سرانجامش خر است خر بگیرد عالمش را تا شود تاج سرش این جهان باشد تئاتر و کار ما بازیگری ، هرکسی نقشی کند بازی که دارد باورش .

شد وبال گردنم دستی که بود

 شد وبال گردنم دستی که بود یار من یک عمر ، یاری مینمود در نهایت پس گرفت هر کرده را ذات دنیا را نموده وانمود . هرکه دل داد دلربا شده است kootevall.blog.ir

بنده شدن چه سخت است

 بنده شدن چه سخت است شاه شدن چه آسان                        باختنِ به عشق است ، بردنِ گویِ ایمان     درکِ وقوف کردن ، آمدنِ به مشعر ،     جز قدمی نمانَد تا به جنابِ شیطـان     سنگ نمیتوان زد ، جایِ کسـی به ناکس     سنگ بخود بزن تا ، دیو شوَد هراسان     فرق چه میکند تا ، خیره سَـریم با خود     سلسله الذّهب با سلسله های عرفان چشمه ی نور بودن ، ساقیِ شور بودن     عیدو دِگَر بهانه است ،فطرو غدیرو قربان احمد یزدانی

باید که به عالمی نمائی تمکین

 باید که به عالمی نمائی تمکین تا گفته به تو که داری اندک از دین چون ساکت و مات بوده تسلیم شوی هستی تو نظرکرده ای از شرع مبین از دست گروه مرتجع ، بی منطق در کشور تاریخی ما حاکم کین وارونه شد هر اصول از دین حالا یک ملّت افسرده به جا ماند چنین هرکس که به تن نموده رختی از آن آزاد کند به غیر خطّش توهین ، تا دین و دیانت مجازی حاکم باشد متدیّن حقیقی بی دین ، تفسیر شود اصول دین چون خودسر سوراخ دعا گم شد و مردم غمگین ایمانِ به خالق جهان در قلب است باقی چو دکانی که دونبش است ببین.

رفت در گورش زمستان

 رفته در گورش زمستان و بهار آمد و شد گلعزاران روزگار حال و روز عالم از او شد عوض گل رسید ، آمد از او شادی به بار بلبلان در شاخه ساران در طرب چلچله از شور مستی بیقرار ترسم از پایان این شادی بود کاش میشد تا همیشه ماندگار ذات تغییر است رسم روزگار گاه شادی گاه رنجش برقرار منتظر هستم که تا راحت شوم رنج بیماری کند از من فرار شک ندارم من که روزی میشود میرود از یاد عالم این بهار .