عصا
هستی تو به پای لنگ من همچو عصا در دیدنِ رویِ تو غمــــم راســت ، دوا از ره نرسیـــــدی و شــــدم مـــن آزاد ای درد که در اصــل توئی عین شفـــا (کوتوال خندان)
ای خالق عالم خدای شب و شبنم راه نجاتی کن برای من فراهم از گوشهٔ زندان خودخواهی رها کن از ابر خوشبختی بباران در سرایم .