پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۵

فقر

kootevall@gmail.com از بین دوتا کوچه پریشان میرفت از مرز حدوث کفرو ایمان میرفت با یک شکمش دو طفل زلئید از فقر بدبختی و نکبتش به دامان ، میرفت از کفر گذشت و شرک آمد به میان در سفره ی فقری که ندارد ایمان آبستن سیری اند مشتی خودخواه بدبخت بزاید غم و دردو حرمان احمدیزدانی

ذلّت

خشمِ چشمانِ شب و جاده ی غربت سخت است بارِ سنگیـــن به سـرِ شانه ی غیرت سخت است خونِ دل باشــــدو با آن بخـــوریم هرشــــب نان بهتــــر از آنکه به ذلّــــت بدهــــد تن ، انســـان                                             احمدیزدانی

شهید گمنام

اختر تابنده ،ای خورشیدِ در اوج فراز ای که تابیدن مرام توست با نورو نیاز گرچه گمنامیست بر سنگ مزارت نام تو هست پیدا از تو عزّت،پرچمت در اهتزاز احمدیزدانی

ماهی دریا

خبرآمد که ماهی دریا از ستم شد فراری از آنجا ره به ساحل گرفت و آمدباز تا ببیند عدالت اینجا رو به توری که بود صیّادش او نهادو درآن گرفت ماوا آمد همراهِ تور در ساحل چشم او باز شد به خشکی تا نعره ای زد وگفت از دردش الامان از ستم و انسانها همه باهم درونِ یک شهرند جمعشان جمع و ظاهری زیبا با زبان عالمی به هم دوزند غرق خودخواهی وغرور آنها همه دنبال کاغذی رنگی که ندارد بهای در دریا پول نامیده اش ودر همه عمر میکنندجمع جـای مهرو وفا هرکه پولی نبـاشدش در جیب ارزشش صفـرو میشود رسوا دیده ام من عجایب بسیار نیست فرصت بگویم آنهارا فقط این را بگویم و کافیست خوش به ما ماهیان و دریاها گفت و میخواست تا رود خانه شد گرفتار گفته ی بیجا خشم صیّاد دامنش بگرفت شد برای بشر به سفره غذا.