قمار زندگی
می رسد از ره ومی آید یقیناً جمعه ای،...ما به عشقش جمعه ها را شادمانی میکنیمقرن ها در زیرِپایش ما شقایق کاشتیم.....شیعیانیم و برایش جانفشانی می کنیم
شاد بودو زِ شورِ شادی مست
قمار زندگی
عشق بود از وجودِ او زنده
همچو کوهی سترگ و زیبابود
شادمان بودو غرق در خنده
چون گلِ لاله سرخگون صورت
باطراوت ، لطیف ، رقصنده
ثروتی بیشمارو سنگین داشت
میشد افزون و بود زاینده
هرچه می خواست او مهیّابود
مثلِ ارباب و دیگران بنده
همچو خورشیدِ سرخ می تابید
نورِ او آتشین و سوزنده
قدرتش بود از کنارِ پدر
پدری مقتدر ، تنابنده
خارِ گل خویش را نمایان کرد
مرگ زایید نورِ تابنده
رقص و آرامش و فراغت رفت
شد نسیم همچو بادِ طوفنده
شعله آمد زِ بِسترِ آتش
زیرو رو گشت چرخِ گردنده
متلاطم تمامِ آرامش
شد گدا مردمانِ دارنده
پدر از دردو رنج و اندوه مرد
بی پدر ، بی پناه و درمانده
دستِ افراط ریشه ها را کُشت
مُرد روحی که بود بالنده
گُل زِ قهرِ زمانه اش پژمرد
رفت در گورِ خویشتن ،خنده
ابتدا مسخِ الکل و افیون
در پی اش انتحارِ کوبنده
خودکشی کردو کار پایان یافت
مرده ای در قمار بازنده
مانده از او چه یادگارانی
خاک و خاکستری به جا مانده
به یاد بیستمین سالمرگ دوست کودکی وجوانیم که برای
دوستیش تاوان های سنگین پرداختم
تامرز ....؟؟؟!!!
احمدیزدانی
امروز که این شعر را خواندم توگوئی به قعر زمان پرواز کرده ام
پاسخحذف