طنز گرانی

firouzkooh.blogsky.com





طنزی از دفتر kootevallekhandan.blogspot.com
هست شیطانِ ناکِسی در شهر
می خورد روزی اش زِ خونِ بشر
عادتش هست از گرانی ها
او بگیرد کلاهها از سر
ننشیند به جایِ خود هرگز
میکَنَد پوستِ آدمی ، عَنتَر
آمد از شهر سویِ ده روزی
بر گرسنه مصیبتی دیگر
آمد از گَردِ راه و مهمان شُد
بی خبرشد زِ شوهرش ، همسر
کار بالا گرفت و خونِ شهر
رفت در جامِ کهنۀ مُفت خَر
چونکه خونبار شد دو چشمِ زمان
هم قسم شد پدر و دردِ پسر
که گرانی گران شَوَد این بار
بِکِشَد گوشِ اهلِ خانه ،پدر
بِبَرَد سویِ چهارسوقۀ ده
وَبِگیرد دعایِ چشمِ نظر
تا که چشمِ همه به جا اُفتَد
ننشینند بیصدا ، بی سَر
دادو قالی به راه اندازند
تا بِتَرسد زِ همسرش ،شوهر
نخرد جنس در گرانی ها
تا کلاهی رَوَد وِ را بر سر
همه با هم یکی شده ،درهم
بچّه و سالمندو سرهمسر
دست وقتی که یخ زد از سرما
می کنند توی جیب یکدیگر
تا پیاده شود ز خر شیطان
وَ بِایستَد به صف در آن آخر
تا نظارت نباشد این سگها
میخورند گوسفندِ همدیگر.
احمدیزدانی(کوتوال خندان)
— ‏‏ ‏شگفت‌انگیز‏.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

جوانی

kootevallgold.blogspot.com: قدر