شکار حاکم
حاکمی با یک قُرق بان و سگ و قومی کثیر
با کمان و اسب و فرزندان و بازی کم نظیر
رفت در صحرا به قصد صید آهو با خوشی
دید آهوئی در آغاز حضورش در مسیر
مطمئن پرتاب کرد تیری بسویش از کمان
بر هدف تیرش نخورد و گفت احسنتش وزیر
حاکم از این آفرین شد خشمگین و داد زد
میدهم مزد تو را با کشتنت من ای اسیر
گفت با آهو سخن گفتم ، امیر مهربان
من نخواهم خواند هرگز اینچنین چابک امیر .
#کوتوال_خندان
نظرات
ارسال یک نظر