ایکاش از این سراب که زندان آدم است
ای کاش از این سراب که زندان آدم است
پای گریز داشت تن خسته جان توپای گریز داشت به جایی که دست غیر
راهی نداشت به جان و جهان تو
آنجا کز اتّحاد نهان و عیان تو
فرقی ز هم نداشت عیان و نهان تو
آنجا که خوی مردمی و مهر آدمی
می داشت جان عزیزی ضمان تو
جایی که بهر لقمه ی نانی ز خوان خویش
آزار هر کسی نکشیده روان تو
جایی که بود از اثر آمن و عدل و داد
دل در ضمان عشق و هنر در ضمان تو
آنجا که مردمش ز ادب دوستی شوند
غمخوار تو مصاحب تو، مهربان تو
مهر آیدت ز در که شود میزبان تو
یار آیدت به بر کـه شـود میهمان تو
جان تو جان همه ، جان زندگی ،
جانی چو ناخدای تو در بیکران تو.
kootevall.blog.ir
نظرات
ارسال یک نظر