داغ برادر
محمّدجان پدر چشمش به در ماند
هوای دیدنت او را به سر ماند
به پرویز عزیزم کن سلامی
حمیدم را بگو یاد و هنر ماند
ببر پیغام من بر خواهرانم
بگو با مادرم چشمان تر ماند
به یارانم بگو از خاطراتم
بگو اشکم چو شبنم بی ثمر ماند
غم عالم برای من نوشته
خدائی که به لطفش تاج سر ماند
شدم در زیر دست و پای غم له
برای راحتی پای سفر ماند
تو رفتی خوش بحال تو ، برایم،
به سینه آتشی از خشک و تر ماند.
نظرات
ارسال یک نظر