پست‌ها

شد اکنون کدخدا خود درد مردم

 شد اکنون کدخدا خود درد مردم عرب ها مهره های نرد مردم چو آتش بوده در خدمتگزاری حرارت شد از آنها سرد مردم قطر هم داده تاوان خطایش رُخش از دوستانش زرد مردم ندارد امنیت حتّی میانجی رفاقت کرده با نامرد مردم از او ترسیده اند حکّام بزدل گرفتند از خطا دلدرد مردم مسلمانان کنون پاشیده هستند شدند از همدگر دلسرد مردم بود وحدت کلید حلّ مشکل نیاید از نشسته گرد مردم نمیدانم چرا کتمان نمایند فقط ایرانیانند مرد مردم .

کشتی عالم به طوفان داده دست

  کشتی خلقت به طوفان داده دست عالم از طغیان و عصیان خسته است بار خود را شب ز خون روز بست عزّت از بودن روابط را گسست گُم شده در نقشه ها اقلیم روز هرطرف آزادگان در ساز و سوز اهرمن خوشحال حاکم بر جهان در کمینگاه فریب مردمان میرسد از ره محمّد ، حق پرست او امین ، انسان خاص و ویژه است بوده عالم غرق جهل و خودسری داده خالق کسوت پیغمبری شد رسول مهربانی در زمین بر جهان با خُلق و خوی خود نگین کرده عمق مطلب حق را ادا بیخدائی از تلاشش شد فنا پهنه ی عالم دگرگون شد از او کافری مقهور و افسون شد از او سلطنت دارد هرآنکس بنده است خوش بجانی کز محبّت زنده است.

تمام گوشه هایت باغ زیبا

 تمام گوشه هایت باغ زیبا تماشائی ترینی از زوایا وطن فیروزکوه سربلندم طبیعت در صفایت گشته معنا .

شادی او بوده است کوبیدنم

تصویر
 شادی او  بوده است کوبیدنم لذّت از درماندن و پیچیدنم من گذر کردم بسعی خود ز غم او گرفتار از من و آسودنم .

حسودان روبرویت چون برادر

 حسودان روبرویت چون برادر ولی در پشت سر مانند خنجر بُوَد درمانشان دوری گزیدن که تا در مکر خود گشته شناور .

خنجر پشت وطن فتنه ی خودتحقیری

 خنجر پشت وطن فتنه ی خودتحقیری رنج و آسیب وطن هجمه ی خودتحقیری چون گذرگاه نفوذ همه بدخواهان است معبر خودزنی و رخنه ی خود تحقیری .

دیوانه ات بودم

 دیوانه ات بودم ولی درکش برایت بود چون صبح تابستان به کوهستان زیبا زود آتش کشیدی آرزوهای قشنگم را ، رویای خوشبختی برای خود نمودی دود .

فرانسه کرد با لیبی رفاقت

 فرانسه کرد با لیبی رفاقت به او گفت از روشهای حمایت که گام اوّل اطمینان به غرب است نباشد موشکی لازم برایت وَ قذّافی احمق با حماقت نموده موشک خود را عنایت پس از یک مدّت کوتاه رفیقش نموده پشت او خالی به شدّت وَ با همدستی همپالکی ها معمّر را به کشتن داد راحت وَ لیبی شد برای عالم عبرت بدست غرب وحشی با رذالت .

وبگاه های محل انتشار اشعار احمد یزدانی

 احمد یزدانی در آبان سال ۱۳۳۴ هجری شمسی متولد شده است ، او از شعرای معاصر و موسّس و دبیر انجمن ادبی کوتوال میباشد در قالبهای گوناگون شعر سروده که رویکرد غالب اشعار او کلاسیک  است آثار وی شناخته شده‌اند. زندگی‌نامه دقیق‌تر و جزئیات بیشتر درباره فعالیت‌های او در زمینه شعر معاصر و دفاتر شعری وی و فعالیت‌های ادبی و فرهنگی او در صفحات و منابع مختلف شاعرانه خصوصاً وبلاگ های kootevall.blog.ir و ahmadyazdany.blogsky.com و کانال های https://t.me/ahmadyazdany  و https://t.me/ahmadyazdanypoem قابل مشاهده است. و مجموعه‌های شعری متعددی از او منتشر شده است که جلد اوّل مجموعه اشعار پائیز سبز که توسّط انتشارات پایتخت شعر ( گناه سابق ) به صورت کتاب به زیور طبع آراسته شده است به مسائل اجتماعی، عشق و زندگی با تلفیقی از نگاه نو و سنّتی می پردازد جلد دوّم مجموعه اشعار ایشان بنام سکوت سبز آماده انتشار میباشد .

تحلیل قطعه شعر متفاوت هستم احمد یزدانی

تصویر
  متفاوت هستم ، احمد یزدانی شاعری ایرانی ، بینشی انسانی اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم گاه صاف و آبی ، گاه هم بارانی جنس من از هجرت ، ره سپردن کارم عاشق تغییرات ، ریشه ای ، بنیانی مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی ساده ، بی پیرایه ، بی گره ، بی مشکل خاطراتی روشن ، سختی و آسانی ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی ظاهرم آرام است ، سینه ام طوفانی میکنم با شعرم ، رو به فردا پرواز هاله ای از احساس ، مثبت و نورانی عاشقِ  زیبائی ، مثل گل ، آزادی نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی . احمد یزدانی ، شاعر معاصر و دبیر انجمن ادبی کوتوال ، در این شعر با زبانی ساده و صمیمی، بیانیهٔ هنری و شخصیتی خود را ارائه می‌دهد. این اثر یک خودنگارهٔ شعری ( Self-Portrait ) است که در آن شاعر به توصیف هویت ، باورها و جهان‌بینی خویش می‌پردازد در ادامه  این شعر زیبا را تحلیل و بررسی می‌کنم : تحلیل شعر «متفاوت هستم، احمد یزدانی» ۱ : مطلع : معرفی هویت متفاوت هستم ، احمد یزدانی  شاعری ایرانی ، بینشی انسانی شاعر از همان ابتدا با صراحت اعلام می‌کند که متفاوت است این تفاوت نه یک...

بشنو این حرف پر از صدق مرا

 بشنو این حرف پر از صدق مرا هرکسی خوش کند احوال تورا بوده مانند فرشته و ملک که فرستاده به سوی تو خدا .

گل بی خار و قشنگی تو ، تکی

تصویر
  گل بی خار و قشنگی تو تکی به زر ناب رفاقت محکی روشن از نور تو باشد دل من اصل مطلب تو و باقی الکی .

دروغ هرجا شود حاکم

 دروغ هرجا شود حاکم کند غوغای بسیاری وطن شد مبتلا حالا به نوعی دُگم رفتاری فراری داده ایمان را عبادت شد ریاکاری بجای حربه ی دانش خرافه در میانداری گروه ویژه ای راحت وَ مردم در گرفتاری برای میز و پست حالا تظاهر گشته اجباری برای حل مشکل ها نیاید از کسی کاری برای غرقه در مکنت نباشد رنج ناداری درخت سبز در جنگل کجا دارد غم خاری گروه نخبگان حالا زده خود را به بیعاری شود آیا فرج حاصل مداوا گشته بیماری ؟

گشته تورّم خوره ی روح و جان

 گشته تورّم خوره ی روح و جان برده گرو زندگی و عمرمان بوده هدف زندگی خوب و خوش جای خوشی کرده قشنگ لختمان .

ای خدا از دست لطفت الهوار

 ای خدا از دست لطفت الهوار سال ما را کرده ای تو سال مار اژدها نیش خودش را زد به ما رفته تا هفت آسمان اسم دلار سال مار آخر چرا پروردگار باید از دستش نموده ما فرار خالقا ترسیده از اسمش همه میکند احوال ما را زهرمار سال خرسی سال شیری سال فیل کن مقدّر تا شود به حال زار . کوتوال خندان

شب بود و من با جاده ها درگیر

  شب بود و من با جاده ها درگیر یاد تو چون آتش و دامنگیر افتاده بودی لابلای من با شعله میکردی مرا تسخیر
تصویر
  بدگوئی من شد و خدا خواست برایم خیری که نگنجد به تصوّر و گمانی از سوی خداوند عنایت شده بر من خوشبختی کافی و بدور از نگرانی من بیخبر از پشت قضایای الهی باور نکند آدمی از خام گمانی آنچیز که ترسیده ام از آن همه ی عمر اموال حرام است و دروغ است و تبانی از خالق عالم شده تدبیر امورم تدبیر شد از حق که نباشد نگرانی دلداده ای از داعیه داران جنونم خوشحال که دارم ز خدا خطّ امانی

کرده خزان حمله به دنیای باغ

 کرده خزان حمله به دنیای باغ غارتی از آن شده گلهای باغ سوز هوا موجب ریزش شده ریزش هرساله ی برگای باغ گردنه ها پر شده از ابر و مه پرچمی افراشته بالای باغ رخت و لباس همه ی شاخه ها زرد شد و باعث غوغای باغ زاغ زده چهچهه و ساکت است بلبل زیبا شده رسوای باغ میوه پائیزی هرسال باغ علّت تسکین تمنّای باغ مزرعه و حاصل کشت همه رفته بکام ننه سرمای باغ سوز هوا سردی تا عمق جان مانده بدل حسرت گرمای باغ داده خدا دیده ی بینا به ما چشم دل دیدن فردای باغ .

نان و نمکش معجزه دارد این خاک

  نان و نمکش معجزه دارد این خاک هرکس بخورد شود ز بدعهدی پاک خوردم نمکش را و به آن پابندم هستم ز غرور میهن خود بیباک .

زمان جنگ بود و ما و جبهه

  زمان جنگ بود و ما و جبهه شدند ایثارگر یک عدّه دیگر زمان صلح و وقت ساختن شد گروه دیگر آنجا برده اند بر به هر نوعی رقم میخورد اوضاع گروه ابن وقت از آن جلوتر جوانی بود و عمری بود و امّید جوانی طی شد و امّید بی بر گمانم بود از آغاز اینسان که ظالم بوده از عادل قوی تر .