ای سیاست بازهای هر هری کرده اربابی ما را نوکری سر به زیر برف پاها در هوا چاقی ما را نموده لاغری داده خرمن را به باد عقده ها برده از اوّل ته صف آخری سنگ پا از دستتان درمانده است اوج پر روئی و اوج خودسری بازهم در انتظار معجزه ؟ بازهم در فکر مکر دیگری ؟ رو شد اکنون باطن ذات شما بوده ترسو گفته از جنگاوری عدّه ای بی ریشه ی بی خاصیّت کرده با ناحق به مردم سروری خشک مغز و مرتجع ، بی معرفت شغلتان نقّاشی و صورتگری جای حُسن نیّت و کار و تلاش کارتان شد دزدی و تن پروری زن و فرزندانتان ضرب المثل مردمی از خیر و خوبی ها بری ننگ تاریخ معاصر گشته اید مزدتان باشد فقط چند تو سری . .