چشم در چشم شب شدن، عریان
چشم در چشم شب شدن عریان
ظلمات و سکوت بی پایان
وزن عالم و جای پای عبور
سوزش زخم خنجر یاران
نگذری از خیال و خاطره ای
غربتی محض و عزلتی پنهان
دلخوشی های کوچک و گهگاه
تکیه گاه های سست و بی بنیان
وعدهگاه و نظاره ات تنها
دود کولی و باد سرگردان
در پناه خیال خلوت خود
پرسه در لایه های گنگ زمان
نقطه از نو شروع از سر خط
پرپرواز بسته در زندان
دستهای دعا و استمداد
باز باران خدای من باران .
نظرات
ارسال یک نظر