هستم آزاد و رها از هیاهو و جدال راحتم از دنیا ، وتمنّا و خیال حال خوبی دارم ،صبح بر می خیزم تن و روحم را در ،قبله می انگیزم همسرم بیدارست،چای وصبحانه براست سفرۀ کوچک ما، غرق شادی وصفاست من و او از آغاز ،همرهِ هم بودیم یاورِهم وقت، شادی و غم بودیم هرچه من میگفتم ،او وفا میورزید هرچه ایشان میگفت ،به بها می ارزید ثمر بودن ما ،حاصلش فرزندان خالقم راضی باد از وجود آنان عشق ما ایران است،مادر آن میگردیم دل به هرگوشۀ آن ،باسفر میبندیم ثروت بسیار است با قناعت با ما بی قناعت حتماً، شاه هم هست گدا از تظاهر دلخور،ساده ودلشادم هرچه دستم آمد، بهر قلبم دادم راضیم از عمرم ،صبر دارم وشکیب عاشق او هستم ،حضرتِ یار ،حبیب اعتقادم این است، زندگی شیرین است رنج و شادی باهم ،لذّتش در این است احمدیزدانی #کوتوال_فیروزکوه HTTPS://t.me/ahmadyazdany
دوستانی دلخوش و راهی خراب فارغ از سرما و سوز آفتاب بیخیال از دردو داغِ مردمان شادمان و بیغم و رو به سراب نشئه و بیدردو سرتاپا گناه بوده از فرط گناه بیراه ، راه بی غمانِ بی غمانِ بی غمان غرقِ گمراهی ،بظاهر سر به راه پول چون کاغذ بدونِ هربها خرجها بیهوده بود و بی هوا از پدرها ما گریزان بوده ایم مادران دلخوش و پشتیبانِ ما اندک اندک نوجوانی شد تمام شخصیّت تثبیت شد در ننگ و نام شسته دست از دفترو درس و کتاب مانده هر آغاز از ما ناتمام باجوانی واردِ عالم شدیم یک به یک افتاده از ما ،کم شدیم هر سقوطی از گناه آغاز شد بر ضمیر زندگی ماتم شدیم انقلاب آمد به ما خدمت نمود راه را روشن و با حکمت نمود دسته ای از او جدا ، کرده سقوط مرگ عرض اندام با قدرت نمود من ولی دارم حکایت بیشتر دستِ حقِّ او به من زد نیشتر نورِ او تابید بر جان و دلم فارغ از غیرو به او من خویش تر بین راه افتاد چون بارِ کَجَم شد رها روحم و دنیایِ لَجَم هستیم شد غرقِ نورِ ماهتاب داد خالق نوش از جامِ حَجَم رفته بوئیدم گلاب کعبه را خوردم از زمزم من آبِ توبه
firouzkooh.blogsky.com طنزی از دفتر kootevallekhandan.blogspot.com هست شیطانِ ناکِسی در شهر می خورد روزی اش زِ خونِ بشر عادتش هست از گرانی ها او بگیرد کلاهها از سر ننشیند به جایِ خود هرگز میکَنَد پوستِ آدمی ، عَنتَر آمد از شهر سویِ ده روزی بر گرسنه مصیبتی دیگر آمد از گَردِ راه و مهمان شُد بی خبرشد زِ شوهرش ، همسر کار بالا گرفت و خونِ شهر رفت در جامِ کهنۀ مُفت خَر چونکه خونبار شد دو چشمِ زمان هم قسم شد پدر و دردِ پسر که گرانی گران شَوَد این بار بِکِشَد گوشِ اهلِ خانه ،پدر بِبَرَد سویِ چهارسوقۀ ده وَبِگیرد دعایِ چشمِ نظر تا که چشمِ همه به جا اُفتَد ننشینند بیصدا ، بی سَر دادو قالی به راه اندازند تا بِتَرسد زِ همسرش ،شوهر نخرد جنس در گرانی ها تا کلاهی رَوَد وِ را بر سر همه با هم یکی شده ،درهم بچّه و سالمندو سرهمسر دست وقتی که یخ زد از سرما می کنند توی جیب یکدیگر تا پیاده شود ز خر شیطان وَ بِایستَد به صف در آن آخر تا نظارت نباشد این سگها میخورند گوسفندِ همدیگر. احمدیزدانی(کوتوال خندان) — شگفتانگیز.
kootevallgold.blogspot.com: قدر : از صــــدای سخـــن عشـــق ندیدم خـــوشتــر بعد۴۰ســال شنیــــدم سخنــــانی که مپــــرس گفتگــــو کـــــردم وگفتــــم سخنــــانی از دل پر کش... مثنوی ولایت بنام خداوند بخشنده و مهربان مثنوی ولایت در هفتۀ ولایت ابتـــدا عــــرضِ ادب بر رهبـــــــرم نائبِ برحـــــقِّ مهــــدی، ســــرورم شــــادباشــی بر تمـــــامِ شیعیـــــان هـــــم مــــــرامانِ عـــزیزِ مثلِ جان وَ سپس ،امّــا بگویم مــــن ســـخن از ولایت ،نعمـــــتِ بر مـــــردو زن شیعه هستم ،شادمـــان و سربلنــــد مهـــــرِ خالق بستـه پایم چون کمند پرچمِ مـا پرچـــــمِ آلِ عبــــــاســــت بوی گل آرام بخش و چون دواسـت مقصدِ ما راهِ اســــلام و خداســـــت بنـــــدگی مـــا را دوایِ دردهــاست ریشه دارد پرچــم مــــا شیعیـــــان چارده خورشیــــد ،در یک آسمـان چارده گل، باطـــراوت ،رنگ رنگ چارده رنـــگِ دلاویـــزو قشنــــگ چارده لبخنـــــدِ ، بر لبهــــای حق چارده گیســـــویِ ماننــــــدِ شَبــــق چارده چشمـــــانِ بینـــــــایِ نگــار چارده دلبنـــــــدِ دنیـــــــایِ نــــگار چارده خــــورشیـــــدِ بر
هستم آزاد و رها از هیاهو و جدال
پاسخحذفراحتم از دنیا ، وتمنّا و خیال
حال خوبی دارم ،صبح بر می خیزم
تن و روحم را در ،قبله می انگیزم
همسرم بیدارست،چای وصبحانه براست
سفرۀ کوچک ما، غرق شادی وصفاست
من و او از آغاز ،همرهِ هم بودیم
یاورِهم وقت، شادی و غم بودیم
هرچه من میگفتم ،او وفا میورزید
هرچه ایشان میگفت ،به بها می ارزید
ثمر بودن ما ،حاصلش فرزندان
خالقم راضی باد از وجود آنان
عشق ما ایران است،مادر آن میگردیم
دل به هرگوشۀ آن ،باسفر میبندیم
ثروت بسیار است با قناعت با ما
بی قناعت حتماً، شاه هم هست گدا
از تظاهر دلخور،ساده ودلشادم
هرچه دستم آمد، بهر قلبم دادم
راضیم از عمرم ،صبر دارم وشکیب
عاشق او هستم ،حضرتِ یار ،حبیب
اعتقادم این است، زندگی شیرین است
رنج و شادی باهم ،لذّتش در این است
احمدیزدانی
#کوتوال_فیروزکوه
HTTPS://t.me/ahmadyazdany