مادرم با قلب شادو خاطری آرام رفت عاقبت با مهرِ زهرا (س)گشت شیرین کام رفت بود با ایمانِ خود در انتظارِ پر زدن کفتری بودو شبی از لانه اش در بام رفت قبلِ مرگش دل زِ دنیا کنده بود او سالها مهر ایشان ماندو خود آزاده و خوشنام رفت حضرتِ زهرا(س) امیدش بود در وقتِ سفر با توکّل شد رها ، فارغ شد از آلام ، رفت
می بری با خود مرا تا دور دست آرزویم گفتگوی با تو هست خاطری رنجیده دارم از خودم در خیالاتی پر از رنج گسست ماهها در آرزوی گفتگو منتظر ، امّا کرونا بسته دست شادمان از لشکر امواج من لااقل دیدارت آنجا ممکن است حرف بسیار و نباشد حوصله دیدنت باشد برایم ناز شصت حال باقی با شما ، حرفی بزن، میشود بر دیدنت امّید بست؟ Facebook.com/ahmadyazdany/5
مثل موشی تا کمر خم میشود در روبرو پشت سر بد میکند از شعر شاعر گفتگو در خیالش خوانده است خود را هنرمندی بزرگ غافل از افتادگی در پایه ی هر گفتگو با دو خط شعر گدائی یا دو عکس یادگار هیچکس شاعر نشد یا صاحب هیچ آبرو بحث دیگر در هنر بحث تحمّل در نظر شعر دزدان استخوان بوده هنر را در گلو با زبان بازی و تهمت ، ادّعاهای بزرگ میشود عکس العمل ها بد برایش از دو سو مردم صاحب هنر پوشیده هستند و عمیق پابرهنه در میان کوچه آنها را مجو حق پرستان شعله سان غوغا به سر در آتشند رازشان با شعرشان باشد از اسرار مگو . Kootevallekhandan.blogspot.com
حاکمی با یک قُرق بان و سگ و قومی کثیر با کمان و اسب و فرزندان و بازی کم نظیر رفت در صحرا به قصد صید آهو با خوشی دید آهوئی در آغاز حضورش در مسیر مطمئن پرتاب کرد تیری بسویش از کمان بر هدف تیرش نخورد و گفت احسنتش وزیر حاکم از این آفرین شد خشمگین و داد زد میدهم مزد تو را با کشتنت من ای اسیر گفت با آهو سخن گفتم ، امیر مهربان من نخواهم خواند هرگز اینچنین چابک امیر . #کوتوال_خندان
هستیم اسیر باغبانی خودخواه می چیند و بد بگوید از گل چیدن هر روز ببافد حرفی از ارزانی عاقل سخن شنیده را سنجیدن با سیر چگونه میشود گفت از فقر از بی عملان نصیحت است نشنیدن اوضاع شده بد ، گرانی اکنون حاکم کارش اذیّت و کار ما بخشیدن ، رویای همه قیافه ی ارزانی نان خوردن دور هم سپس خندیدن از دست گرانی و ستم در بندیم باشد که شده ز مکر شومش ایمن ،؟ آیا بخورد زمین ز ما یک روزی ، فعلاً که چو حاکمان شده روئین تن .
ز دست رنج انسان ها گرفتار است افکارم تماشای فغان و ناله ها گردیده آزارم ندیدم رنگ شادی را تمام عمر غمگینم برای شستن دنیای غمگین اشک می بارم در اطرافم همه غم هرطرف غم هرطرف ماتم از این ماتمکده از عمق جان خویش بیزارم جهان در چنگ ویروس است و هرسو جنگ و بیماری زمانی سیل و گاهی زلزله کم های بسیارم چراغ قرمز هشدار عالم روشن است امّا بشر خوابیده است سنگین و ترس از خواب او دارم .
در کلاچای عشق زانو زد به هر گوشه کنارش زندگی رنگ دگر دارد ز لطف کردگارش هر محلّه قصّه ای افسانه گون دارد به سینه مرد و زن شاد و غزلخوان و دلارست اعتبارش .
ای سیاست بازهای هر هری کرده اربابی ما را نوکری سر به زیر برف پاها در هوا چاقی ما را نموده لاغری داده خرمن را به باد عقده ها برده از اوّل ته صف آخری سنگ پا از دستتان درمانده است اوج پر روئی و اوج خودسری بازهم در انتظار معجزه ؟ بازهم در فکر مکر دیگری ؟ رو شد اکنون باطن ذات شما بوده ترسو گفته از جنگاوری عدّه ای بی ریشه ی بی خاصیّت کرده با ناحق به مردم سروری خشک مغز و مرتجع ، بی معرفت شغلتان نقّاشی و صورتگری جای حُسن نیّت و کار و تلاش کارتان شد دزدی و تن پروری زن و فرزندانتان ضرب المثل مردمی از خیر و خوبی ها بری ننگ تاریخ معاصر گشته اید مزدتان باشد فقط چند تو سری . .