پست‌ها

از شعرِ تو من شراب می خواهم ، هست؟ اندیشـه ی بی حجاب میخواهــم ،هست؟ در عشــق شنیــده ام شکستــــی ، آری؟ بشکسته و در نقاب  می خواهم ،هست؟ (کوتوال)

اکسیژن

بار الها نجات ما برسان اکسیژن را به خانه ها برسان تا تنفّس از آن شود آسان حفظ ماند زِ هر بدی ایران کوتوال خندان

گرانی ها

طنز فکاهی افسوس که خواب خوش دگر رویا شد بیداری و رنج و درد ،سهـــم مــا شـــد با خواب دلم خوش و زِ رویا خوش تر آن هر دو خراب از گــــــرانی ها شـــد احمدیزدانی(کوتوال خندان)

عیال(طنز فکاهی)

طنز فکاهی(کوتوال خندان) گنجی همـه از طلا و مال و اموال افتــاد به خانه ام بدون نِک و نال خوشحال شدم چنگ زدم در دامن بیدار شدم زِ دادو بیــــدادِ عیـــال احمدیزدانی

عصا

هستی تو به پای لنگ من همچو عصا در دیدنِ رویِ تو غمــــم راســت ، دوا از ره نرسیـــــدی و شــــدم مـــن آزاد ای درد که در اصــل توئی عین شفـــا  (کوتوال خندان)

نورِ حرا

  از نور حرا زمزم  قـــرآن جوشید هم مکّه و هم مدینه از آن نوشید اسلام که از مَبدَا  بعثت برخاسـت در گسترشش عالم و آدم  کوشید.

پای لنگ

هستی تو به پای لنگ من ، همچو عصا خنــــدیدن بر روی تـــو ، بـــــر درد دوا از ره نرسیـــــدی و شـــــدم مـــــن آزاد ای آنکه به زخم سینه هستی چــــو دوا

انتظار

دیوانه شد دل عاشق زِ کار خویش دوراست از تو وَ در انتظارِ خویش چشمان براه حضورت سفید شـــــد از فرطِ غم ،شده دل داغدار خویش هر بار بر تو و کاخت نظر کنـــــم آتش بگیرم از شررِژاله بارِخویش بردی دلــــم زِ محبّت وَ نازِ خـــود مُــردم زِ بی محبّتیِ گلعذارِ خویش ای عشق ،گوشۀ چشمی نشان بده  حیرانِ انتظارِ تو و اعتذارِ خویش بستم زبان که عمــــل باشدو ثمــر خیری ندیدم از ثمرات بهار خویش شــــــاید که دیده ببینـــد ولی زِ بد نشناسد از سرِ غفلت نگارِ خویش بر منتظر نظری کن زِ روی مهـــر دریا شود دلش وَ شود بیقرارِ خویش (کوتوال)
بادبادک بودم وبا خنجرت ترکیده ام با مژه کشتی مرا،ازتو ستم ها دیده ام دستِ اقیانوس بازی ها کند با بادِ سرد از برای انتقامم صفحه ها را چیده ام بادبادک
تصویر
فیروزکوهی و چنگیز از تو خورد سیلی ، که همرَهِ خود تا به گور بُرد از خاطراتِ جنگِ دوّم و اشغالِ روس ها دل های بیشمار از آن ظلم ها فِسُرد در نزدِ شادمانیِ هر باغ و گوشه ات باغِ اِ رَم حقیر و چه بسیار هست ،خُرد دستِ کمک به رونقِ تو ،بی بلا وَ خوش بسیار آرزو در حسرتِ آبادیِ تو ،مُرد حتماً نهایتِ کارت ،گُشایش است آغازِ بازیِ دورانِ بُرد بُرد. (کوتوال)
تصویر
دزد آخر به نانِ ما بزند سنگ خودرا به جان ما بزند یک طرف دکمه هست وثروت وموج لاف و لوفی که خانِ ما بزند آنطرف ،ریزگردو اگزوزها ریشۀ خاندانِ ما بزند پارک وجنگل وساحل و دریا اسمش آید ،حقیر جابزند. کوتوال

برج دیده بانی گذرخانی(فیروزکوه)

تصویر
سال 1353 پارک شهباز،تهران خیابان شهباز ابتدای خیابان آبشار آنروزگار{دروازه دولاب)  همکلاسیهای کلاس ششم طبیعی  دبیرستان راشدی ،واقع در سه راهی امین حضور،کوچۀ معاون السّلطان، کوچۀ بابکان که برای امتحانات نهائی آخر سال تحصیلی آماده میشدیم، از راست الف:حسین مهردادیان ب:علی استاد جهانگیر ج:اینجانب احمد یزدانی د:عظیم ناعمی ه:برادر عزیزم جوان ناکام پرویز یزدانی و:محمّد رهبری ز:ایستاده،نادر یزدانی دوران دبستان

نیرنگ

نیرنگ اینجـا زبانِ حیله وَ نیـــرنگ میخـــرند باجیبِ این وآن،سفـــرِ سنگ میخـــرند برخیزو رَختِ خویش بپوش و بره بزن رنگ از برای عـــربده و جنگ میخرند خـــورشیدهـــا پــسِ ابرندو بیفـــروغ بر قلـــــبِ نازکِ مـــا ،سنگ میخـــرند نفـــرین برهـــرچه مجازو  فضـایِ آن بی وزنو عــــاریه و منــــگ میخــرند.

مردم ایران

مردمِ ایران بزرگندو عمیق و ریشه دار زیرک و هوشیارو آتشپاره وَ پر اعتبار وصلۀ ناجور در دوران فراوان دیده اند کرده اند از بهرشان تدبیــــــــرهایِ آبدار