سال 1353 پارک شهباز،تهران خیابان شهباز ابتدای خیابان آبشار آنروزگار{دروازه دولاب) همکلاسیهای کلاس ششم طبیعی دبیرستان راشدی ،واقع در سه راهی امین حضور،کوچۀ معاون السّلطان، کوچۀ بابکان که برای امتحانات نهائی آخر سال تحصیلی آماده میشدیم، از راست الف:حسین مهردادیان ب:علی استاد جهانگیر ج:اینجانب احمد یزدانی د:عظیم ناعمی ه:برادر عزیزم جوان ناکام پرویز یزدانی و:محمّد رهبری ز:ایستاده،نادر یزدانی دوران دبستان
پستها
نیرنگ
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نیرنگ اینجـا زبانِ حیله وَ نیـــرنگ میخـــرند باجیبِ این وآن،سفـــرِ سنگ میخـــرند برخیزو رَختِ خویش بپوش و بره بزن رنگ از برای عـــربده و جنگ میخرند خـــورشیدهـــا پــسِ ابرندو بیفـــروغ بر قلـــــبِ نازکِ مـــا ،سنگ میخـــرند نفـــرین برهـــرچه مجازو فضـایِ آن بی وزنو عــــاریه و منــــگ میخــرند.
صبرخودخواسته
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
آنچنان به بادم دادی که جمع نمیشوم. پیچ وتابی که میدهی به تنت،میبری دل،دلم زِ تو خـــون است اُفت و خیزی به داستانِ بلند،خواندنی بوده،ذهن مفتــون است دست در دستِ هم ،غم و شادی، ره به آرامش وجنون بُردَست دستِ درمــانِ دردِ دوریِ تو،دست یک آشنا به افســـــون است سهمِ من از حضورِ چشمانت ،سهمِ یک خواهر است ،یک دوّم حالِ دنیـــایِ تو در این وادی،که شـده مُنزوی بگـو چون است طا قتــــم ،طاقتی است بی طاقت، بویِ پیراهنی که اینجا نیست صبـــرِ خود خواسته زِ یوسف نیز،از تحمّل و داغ بیرون است مــن ترا واژه واژه می جــــــویم وزمان شاهــــدِ به کنکاشــــم بی وفایی ندیده ای از مــــن ، حال اشعارِ من پریشــــون است مــــن پناهنــــــده بر کرانۀ تو ،بهــــرِ آرامش و سکوت و شَبم بسکه افسـرده شد دلم از تو ،حال و احوالِ من چنین خون است مـــن و دنیایی از مــــرام وتلاش،برده تا آخرین سپهـــــرِ فنـــا عهــدِ و پیمانِ تو مقــوّایی ،روبرو یاس و درد و زندون است .
قمار زندگی
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
می رسد از ره ومی آید یقیناً جمعه ای،...ما به عشقش جمعه ها را شادمانی میکنیم قرن ها در زیرِپایش ما شقایق کاشتیم.....شیعیانیم و برایش جانفشانی می کنیم قمار زندگی شاد بودو زِ شورِ شادی مست عشق بود از وجودِ او زنده همچو کوهی سترگ و زیبابود شادمان بودو غرق در خنده چون گلِ لاله سرخگون صورت باطراوت ، لطیف ، رقصنده ثروتی بیشمارو سنگین داشت میشد افزون و بود زاینده هرچه می خواست او مهیّابود مثلِ ارباب و دیگران بنده همچو خورشیدِ سرخ می تابید نورِ او آتشین و سوزنده قدرتش بود از کنارِ پدر پدری مقتدر ، تنابنده خارِ گل خویش را نمایان کرد مرگ زایید نورِ تابنده رقص و آرامش و فراغت رفت شد نسیم همچو بادِ طوفنده شعله آمد زِ بِسترِ آتش زیرو رو گشت چرخِ گردنده متلاطم تمامِ آرامش شد گدا مردمانِ دارنده پدر از دردو رنج و اندوه مرد بی پدر ، بی پناه و درمانده دستِ افراط ریشه ها را کُشت مُرد روحی که بود بالنده گُل زِ قهرِ زمانه اش پژمرد رفت در گورِ خویشتن ،خنده ابتدا مسخِ الکل و افیون در پی اش انتحارِ کوبنده خودکشی کردو کار پایان یافت مرده ای در قمار
روزگاران
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
بنام خدا خانه ای بود و در آن شادی بَسی بود صاحبخانه در شهرش کسی رفت و آمد بود هرروزه در آن میشد حل ،بسیار مشکل ها ،از آن مردِ خانه مردِ پاک و راست بود تکیه اش بر (خالقِ یکتاست) بود همسرش دستی گشاده رویِ باز مادری غمخوار ، با سختی بساز دورِ او بودند زن هایِ زیاد هر کسی از مشکلی میکرد یاد راهِ بخشش را ، خدایش می گشود حلّ مشکل از خلایق مینمود داشت ایشان چار فرزندِ پسر بود تاجِ دختری او را به سر سه معلّم سه برادر بوده اند بر پدر همراه و یاور بوده اند کار بود و مستغلّاتِ زیاد ثروتی دائم بسویِ ازدیاد باد تغییر آمد و بر باد داد هر کسی در راهِ دیگر پا نهاد سه برادر چپ شدند از راستی یافت محصولاتِ خرمن کاستی ابتدا بودند مثلِ دیگران مشترک در ایده و همراهِ آن بعدِ تثبیتِ نظام و انقلاب راهِ دیگر را نموده انتخاب کارشان در راهشان بالا گرفت جسمشان آخر به زندان جا گرفت سالها در خانه غوغا شد زِ حرف جنگ ها شد، فتنه برپا شدزِ حرف مردِ خانه مرکزِ اندوه بود آب شد ،هرچند مثلِ کوه بود دشمنان و ریزه خواران و نَدیم کرده یاد از توسری هایِ قدیم بیشه شد خالی زِ شیر و بی بص
وصیّت حضرت مولاعلی (ع)درهنگام شهادت
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
خورشیدِ جهان آرا همراه سرور آمد در دشت و چمن از او شادی وغرور آمد هرجا که گیاهی بود شد زنده وغرق گل خندیده علف در کوه از تابش و برقِ گل مردست ننه سرما بیدار شده دنیا رفتست یخ و برف ها صحرا همه شد زیبا برپائی این دنیا هر چیز سرهر جا از مور به زیر پا تاهفت جهان دریا از آدم ربّانی تا لات خیابانی از آهووصیّادش قمری و غزل خوانی ازبرگ و گل ودانه خورشید به کاشانه ازماهی در دریا تا شیر به جنگلها ازنیّت در سینه تا عشق و یا کینه ازمزرعه و لانه تاخواب زمستانه ازروز و شب تا جفت تاهرچه که قرآن گفت با نظم شده برپا نظم است درآن پیدا نظم است درونمایه نظم است چنان آیه ازکلبۀ درساحل تا زندگیِ کامل از کشتی وطوفان ها درگیری انسانها ازخواب و خور دنیا تاظلمت در شب ها از جنگ به اندیشه تا شغل و ه