پست‌ها

دیدار

  می بری با خود مرا تا دور دست آرزویم گفتگوی با تو هست خاطری رنجیده دارم از خودم  در خیالاتی پر از رنج گسست  ماهها در آرزوی گفتگو  منتظر ، امّا کرونا بسته دست  شادمان از لشکر امواج من  لااقل دیدارت آنجا ممکن است  حرف بسیار و نباشد حوصله دیدنت باشد برایم ناز شصت حال باقی با شما ، حرفی بزن،  میشود بر دیدنت امّید بست؟ Facebook.com/ahmadyazdany/5

شعر دزدی

  مثل موشی تا کمر خم میشود در روبرو پشت سر بد میکند از شعر شاعر گفتگو در خیالش خوانده است خود را هنرمندی بزرگ غافل از افتادگی در پایه ی هر گفتگو با دو خط شعر گدائی یا دو عکس یادگار هیچکس شاعر نشد یا صاحب هیچ آبرو بحث دیگر در هنر بحث تحمّل در نظر شعر دزدان استخوان بوده هنر را در گلو با زبان بازی و تهمت ، ادّعاهای بزرگ میشود عکس العمل ها بد برایش از دو سو مردم صاحب هنر پوشیده هستند و عمیق پابرهنه در میان کوچه آنها را مجو حق پرستان شعله سان غوغا به سر در آتشند رازشان با شعرشان باشد از اسرار مگو . Kootevallekhandan.blogspot.com

شکار حاکم

  حاکمی با یک قُرق بان و سگ و قومی کثیر با کمان و اسب و فرزندان و بازی کم نظیر رفت در صحرا به قصد صید آهو با خوشی دید آهوئی در آغاز حضورش در مسیر مطمئن پرتاب کرد تیری بسویش از کمان بر هدف تیرش نخورد و گفت احسنتش وزیر حاکم از این آفرین شد خشمگین و داد زد میدهم مزد تو را با کشتنت من ای اسیر گفت با آهو سخن گفتم ، امیر مهربان من نخواهم خواند هرگز اینچنین چابک امیر . #کوتوال_خندان

گرانی روئین تن

  هستیم اسیر باغبانی خودخواه می چیند و بد بگوید از گل چیدن هر روز ببافد حرفی از ارزانی عاقل سخن شنیده را سنجیدن با سیر چگونه میشود گفت از فقر از بی عملان نصیحت است نشنیدن اوضاع شده بد ، گرانی اکنون حاکم کارش اذیّت و کار ما بخشیدن ، رویای همه قیافه ی ارزانی نان خوردن دور هم سپس خندیدن از دست گرانی و ستم در بندیم باشد که شده ز مکر شومش ایمن ،؟ آیا بخورد زمین ز ما یک روزی ، فعلاً که چو حاکمان شده روئین تن .

چراغ قرمز عالم

  ز دست رنج انسان ها گرفتار است افکارم تماشای فغان و ناله ها گردیده آزارم ندیدم رنگ شادی را تمام عمر غمگینم برای شستن دنیای غمگین اشک می بارم در اطرافم همه غم هرطرف غم هرطرف ماتم از این ماتمکده از عمق جان خویش بیزارم جهان در چنگ ویروس است و هرسو جنگ و بیماری زمانی سیل و گاهی زلزله کم های بسیارم چراغ قرمز هشدار عالم روشن است امّا بشر خوابیده است سنگین و ترس از خواب او دارم .

اعتبار دلاری

  در کلاچای عشق زانو زد به هر گوشه کنارش زندگی رنگ دگر دارد ز لطف کردگارش هر محلّه قصّه ای افسانه گون دارد به سینه مرد و زن شاد و غزلخوان و دلارست اعتبارش .

اخته ایم

  شده هستی ما چنان زهر مار ز دست شعار و شعار و شعار نه زنده نه مرده همه اخته ایم تماشا شده کار و ما پای کار .

زندانی سه غم

  به زندان سه غم هستم گرفتار کرونا و گرانی و طلبکار ، گرانی دست اگر بردارد از سر دو دیگر را نباشد زور آزار .

چغندر در نبود گوشت

  نگهبان اداره خود رئیسی هست رویائی اداره بی حضورش هست تعطیل و سرِ پـائی اراده گر بفرماید شود آسان امور آنجا چغندر در نبود گوشت میفرماید آقائی

ارزان سرا

  بیا که حاجت ما را روا کنی ایدوست گرانی از همه ارزان سرا کنی ایدوست بیا که آمدنت چون کلید مشکل هاست چه میشود که نگاهی به ما کنی ایدوست

اسیر درد سکوت

  دلم برای تو یک ذرّه شد عزیز دلم غم بزرگ خودم را کجای دل بِهِلَم ؟ غریب و بیکس و تنها اسیر درد سکوت بدون تو پرِ درد و شکسته ای خجلم .

سیاست بازهای هرهری

  ای سیاست بازهای هر هری کرده اربابی ما را نوکری سر به زیر برف پاها در هوا چاقی ما را نموده لاغری داده خرمن را به باد عقده ها برده از اوّل ته صف آخری سنگ پا از دستتان درمانده است اوج پر روئی و اوج خودسری بازهم در انتظار معجزه ؟ بازهم در فکر مکر دیگری ؟ رو شد اکنون باطن ذات شما بوده ترسو گفته از جنگاوری عدّه ای بی ریشه ی بی خاصیّت کرده با ناحق به مردم سروری خشک مغز و مرتجع ، بی معرفت شغلتان نقّاشی و صورتگری جای حُسن نیّت و کار و تلاش کارتان شد دزدی و تن پروری زن و فرزندانتان ضرب المثل مردمی از خیر و خوبی ها بری ننگ تاریخ معاصر گشته اید مزدتان باشد فقط چند تو سری . .

قاضی عادل

  بنازم قاضی عادل تو را ای آخرین سنگر   چه غوغا می کند عدل تو با دزدان غارتگر امید خفته را بیدار کردی با سلحشوری و ملّت منتظر تا ریشه کن گردد ز کشور شر .

قاصد شادی

  آرزویم که کنارم شب یلدا باشی فال حافظ و دلیل خوشی ما باشی جمعمان جمع و همه تا به سحرگه خندان تو درخشیده مرا شادی فردا باشی کرونا موجب آزار و جهان نامیزان شده وضعی که من اینجا و تو آنجا باشی آرزو میکنم این دوره ی ماتم برود قاصد شادی من باز تو اینجا باشی .

چشم در چشم شب شدن، عریان

  چشم در چشم شب شدن عریان  ظلمات و سکوت بی پایان  وزن عالم و جای پای عبور  سوزش زخم خنجر یاران  نگذری از خیال و خاطره ای  غربتی محض و عزلتی پنهان  دلخوشی های کوچک و گهگاه  تکیه گاه های سست و بی بنیان  وعده‌گاه و نظاره ات  تنها  دود کولی و باد سرگردان  در پناه خیال خلوت خود  پرسه در لایه های گنگ زمان  نقطه از نو شروع از سر خط  پرپرواز بسته در زندان  دستهای دعا و استمداد  باز باران خدای من باران .